قلابها علامت کدام سؤالند که ماهیها جواب آن میشوند؟؟
خستهام، انگار صد سال پیاده راه آمدهام. انگار صد سلسله کوه را روی شانههای نحیفم حمل کردهام.انگار صد سال پلک برهم نگذاشتهام. خستهام، آنقدر خستهام که حتی نام خود راهم فراموش کردهام! وهیچ یادم نیست که برای اولین بار کدام گل را بوییدم!! من شکل سنجاقکی راکه در کوچههای کودکی بوسیدهام را ازیاد بردهام.
خستهام، انگار این جادههای سرد خاکی تمام شدنی نیست. ازدست زمین و آسمان دلگیرم واز درختانی که بی من سبز شدهاند گله مندم.
خستهام، ام نه آنقدر که نتوانم تورا دوست داشته باشم واز کنار نفسهای گرمت بگذرم.
بگوچقدر به انتظاربنشینم که زمان ازمن عبورکند وستارهها شاهد خاموش شدن تک تک فانوسهام باشند.
چقدر پیراهن کدرم را در چشمههای آرزوها بشورم و روی طناب دلواپسی پنهان کنم؟!
اگر شوق رسیدن به دستهایت نبود هیچگاه آغوشم را نمیگشودم واگر صدای گوشنواز تو نبود ازگوشهی تنهایی بیرون نمیآمدم.
اگرشوق دیدن چشمهایت نبود هیچگاه پلکهایم را بیدار نمیکردم واگر نسیم حرفهایت نمیورزید معنای جهان را نمیفهمیدم.
من خستهام اما نه آنقدرکه نتوانم که هرروز بر باشکوه ترین قلهی زندگیم بایستم وهمراه ستارهها وخورشید به تو سلام کنم.
نظرات شما عزیزان: